تراوش

برای نوشتن

تراوش

برای نوشتن

میدونی خراب کدوم لحظه ام؟! 

اون موقع که آشغالا و مورچه ها رو یه جا با جارو جمع کردی و مورچه ها فک میکنن چه فوز عظیمی شامل حالشون شده...دریغ از این که چند لحظه ی دیگه مهمونی تموم میشه و همه از اون کله گنده های دندون دار(دانه درشت!) تا کارگر ساده با خوراکیاشون  میرن تو سطل آشغال... 

بغض داره...جدا بغض نداره؟

دلگیرم...

السلام علیک یا حجة ابن الحسن


سلام


یا صاحب الزمان خیلی دلگیر و دلخورم... از خودم، از دیگران.... از شما..


یا صاحب الزمان اگر من از شما دلخور باشم خیلی بد است؟


یعنی من خیلی کافرم که از شما دلگیرم؟


می‌دانید برای شما هم نگرانم که جماعت‌تان ما هستیم... من هستم...


ولی صاحب الزمانی گفتند... ولی امری گفتند...


خیلی دلگیرم.... بغض گلویم را گرفته...


این‌ها آدم هستند ها که کشته می‌شوند...


مظلوم هم هستند ها...


به هر دلیلی هم که باشد از دم مسلمان هستند...


من هیچ پیشنهادی نمی‌دهم... فقط یک کاری کنید...


من زبانم هم دیگر بسته شده... یعنی هیچ چیز قابل عرضی ندارم... هیچ چیزی نمیدانم... از اسلام جز پوستین وارونه‌ای مانده‌است؟ جهان از ریز تا درشتش را ظلم نگرفته‌است؟

من هیچ نمی‌دانم... و شما خوب می‌دانید...

خلاصه اینکه انصاف نیست ما که تا اینجای ماجرا بودیم بعدش نباشیم. انقدر دیدیم و کشیدیم ... بگذار ببینیم و بچشیم..


روحی فداک... 


جسارتم را می‌بخشید...

بی‌جوابم نگذارید فقط...

باب اندوه

انسان‌شناسی
.: باب اندوه


بعضی از غصه‌ها هستند که انسان دوست ندارد از آنها خلاص شود...
انگار مقدس هستند...
  غم هستند... ولی بزرگ و شریف...


غم هجران بعضی‌ها خیلی می‌ارزد...
سنگینیش روی دل آدم، دل را بزرگ می‌کند...


وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر    

باری نکشیدم که به هجران تو ماند

شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت

    پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند 

.: انسان‌شناسی:.

انسان ابتدا می‌اندیشد که با گفتن حرف‌هایش خالی می‌شود. بعد چند بار این روش را امتحان می‌کند و می‌بیند که خیر با بر زبان آوردن آنچه در دل دارد چیزی مضاف بر دلش سنگینی می‌کند. آخر آن مفهوم از آن‌جایی که جایش هست تا بیاید به کلمات تبدیل شود و بعد کلمات لحن بگیرند و صدادار شوند، عوض می‌شود. و تا بروند در گوش و آن‌جایی که قرار است فهمیده شوند، دیگر معلوم نیست چه بلایی بر سرشان بیاید. بگذریم از قضاوت‌های ناگزیر...
این هست که آدمی به یک مرحله‌ای می‌رسد که تمام حرف‌هایش را فرومی‌خورد. می‌آیند نوک زبان و از همان‌جا بی‌آنکه آلوده شوند به لحن و صدا، برمی‌گردند سر جای قبلی خودشان. و راستی که بهتر است.

109

سلام 

خط 109 از همت جنوبی میره نمازی! انقدر کند میره دوست داری همه ی موهاتو دور از چشم نامحرمان و نا اهلان بکنی! نمیدونم چرا همه به خیابونمون رو چه حسابی میگن همت ولی شهرداری اسمشو گذاشته ایمان!! چرا؟ البته فک نکنم مقصود از همت شهید همت باشه ها! ولی خب به ز ایمانه!   

روزگار میگذرد اگر کسی جویای احوال باشد که میدانم نیست! اگه یه حس نازک رو پر و بال بدی میشه یه عادت کت و کلفت....